تحول سبز: فاطمه شمس همسر جلاییپور، در وبلاگ شخصی خود درباره جزییات نحوه بازداشت همسرش نوشت :
همین الان با پدر محمدرضا تلفنی صحبت کردم. شرح حمله نیروهای اطلاعات به خانه پدری محمدرضا را به اختصار اینجا مینویسم. این بار سوم است که محمدرضا در طول یک سال گذشته بازداشت میشود. سه روز دیگر میشود یک سال که او را ندیدهام.
محمدرضا در طی هفتههای اخیر بارها به دادگاه فرا خوانده شده بود و بعد از ارائه دفاعیاتش حکم منع تعقیب برایش صادر شده بود. این جریان مربوط به حدود یک ماه پیش است. از یک ماه پیش تا همین امروز صبح بارها به او گفته شده بود که برود و کار پاسپورتش را پیگیری کند. از آنجایی که حکم منع تعقیب برایش صادر شده بود و برگهای جهت برگرداندن پاسپورتش به او داده شده بود این احتمال میرفت که به زودی و بر اساس قوانین پاسپورتش را تحویل بگیرد و بعد از یک سال سر خانه و زندگی و درساش بازگردد.
وقتی که یک هفته پیش با آن برگه به محلی که باید پاسپورتش را تحویل میگرفت مراجعه کرده بود به او گفته بودند که به خاطر تشکیل یک پرونده جدید در یک شعبه دیگر مجددن ممنوع الخروج شده و باید برای پیگیری کارش مجددن به دادسرا مراجعه کند. دوباره روز از نو روزی از نو. طی پانزده روز گذشته او در راه پلههای دادسرا سرگردان بود. از این در به آن در. از این اتاق به آن اتاق. تا اینکه امروز بعد از وعدهای که دیروز به او داده بودند باز هم برای پیگیری کارش به دادسرا و همینطور به اوین مراجعه کرده بود. ظاهرن به او وعده داده بودند که پاسپورتش را پس خواهند داد. در تماس تلفنی که حول و حوش ساعت یک بعدازظهر امروز با منزل پدری محمدرضا گرفته شد؛ بازجوی پروندهاش با او از پشت خط حرف زده بوده و از او خواسته که نیم ساعت دیگر جلوی مسجد ضرابخانه بیاید و پاسپورتش را تحویل بگیرد. پدر محمدرضا میگفت او از شدت خوشحالی بالا و پایین میپرید و سوت میزد و چشمهایش بعد از مدتها میدرخشید. ماشین پدرش را میگیرد و راهی میشود.
بعد از گذشت نیمساعت محمدرضا زنگ در خانه را میزند. پدرش از پنجره بیرون را نگاه میکند و به جزخود او کس دیگری را نمیبیند. بعد از باز کردن در با پنج مامورلباس شخصی عظیم الجثه مواجه میشود که به گفته خودش از هر گونه ادب و نزاکتی بیبهره بودند. این پنج نفر بدون اجازه و با وحشیگری و بیادبی وارد خانهای میشوند که در آن زنان حجابی به سر نداشتند و به خود اجازه دادند که وارد تک تک اتاقهای خانه منجمله اتاق خواب پدر محمدرضا شوند و حتی جیبهای لباسهای مادر او و زیر و روی تخت خوابشان را هم تفتیش کنند! این اتفاق در حالی افتاده که پدر محمدرضا فریاد میزده اینجا خانه سه شهید است… هیچ میفهمید چه میکنید؟ اگر کاری با خود من دارید مرا ببرید. به خانهام به اتاق خوابام چه کار دارید؟ از روح شهدا خجالت بکشید. یکی از ماموران در همین لحظه میگوید ما وقتی با نوه امام محکم برخورد کردیم شما دیگر جای خود دارید. یکی از این نیروها سیدحسن را “نانجیب” میخواند و در مقابل آشفتگی پدر محمدرضا که میگوید حرف دهنتان را بفهمید، ما هر چه داریم از امام داریم میگویند خیالتان راحت! احمدی نژاد دور سوم هم رئیس جمهور خواهد شد!!!
به گفته پدر محمدرضا تمام اسباب و وسایل و کتابها و جزوات شهدای جلاییپور را هم با بینزاکتی و ناسزاگویی تفتیش کردهاند.چشمهای گریان برادر کوچکتر محمدرضا که شاهد این صحنهها بوده، داد و فریادهای مادرش وقتی که ناگهان و بی آنکه حتی اجازه بگیرند که خانه ریختهاند، فریادهای پدر محمدرضا که حتی نگذاشتند لباس به تن کند و بعد خانهاش را تفتیش کنند و نگاههای نگران محمدرضا که فقط نگران این بوده که اتفاقی برای پدرش نیفتد…. این حرفها، این جملات را پشت تلفن شنیدم و جز سکوت و اشکهایی که بی اختیار روی میز میچکید هیچ حرف دیگری نداشتم بزنم.
این تفتیش سه ساعت طول کشیده و بعد هم محمدرضا را با خود بردهاند. معلوم نیست با چه حکمی و کجا و اصلن به چه جرمی؟ به اعتراف قاضی پروندهاش کسی که یک بار منع تعیقب خورده باشد دستگیری مجددش غیرقانونی است. مگر او چه کرده است که مستحق این رفتارها باشد؟ اینکه به یک نفر بگویند بیا پاسپورتت را تحویل بگیر و بعد بریزند توی خانه و ببرندش چه توجیهی دارد؟ بعد از سه ماه انفرادی و نه ماه حبس در ایران و محروم شدن از دیدن یکدیگر حالا که بیست و هفتم خرداد دو روز دیگر از راه میرسد و یک سال از جدایی ما میگذرد به جای اینکه خبر بازگشتش را اینجا بنویسم باید دوباره از حمله بیشرمانه نیروهایی که معلوم نیست از کی و کجا دستور میگیرند بنویسم.
فعلن هیچ خبری از اینکه او را کجا بردهاند و به چه جرمی دستگیرش کردهاند و دوباره کامپیوتر و دیگر بساط خانه را ضبط کردهاند هنوز در دست نیست. اگر خبری شد دوباره همینجا مینویسم.
No comments:
Post a Comment