آیت الله دستغیب، مرجع تقلید منتقد دولت، طی سخنرانی هفتگی خود که در مسجد قبای شیراز برگزار شد، با اشاره به "شیوه حکومت داری پیامبر اسلام و اخلاق کریمانه" وی گفت "رسول خدا پس از فتح مکه نه تنها عده زیادی از کفار را مورد بخشش قرار داد، بلکه خانه ابوسفيان را كه مركز دسيسه و توطئه عليه اسلام و شخص وی بود، خانه امن خواند و فرمود هركس در آنجا وارد شود در امان است. اين نوع برخورد چيزى ماوراى سياست مادى و در واقع تجسم رحمت الهى است و پيامبر با اين كار به همه آيندگان روش صحيح حاكميت انسانى را آموخت. "
این مرجع تقلید حامی جنبش سبز، در بخش دیگری از سخنانشان، ضمن تقسیم بندی مردم به سه دسته، خاطرنشان کرد "برخی از مردم فهم درستی از دین ندارند و عمامه و ریش و هیکل با قاعده را دلیل برتری افراد می دانند و خلاصه زود گول می خورند."
گزیده ای از این سخنرانی، که در سایت «حدیث سرو» آمده، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره غافر آیات ۵ و ۶ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ«۵» وَ كَذلِك حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّك عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النّارِ«۶» "پيش از اينها هم قوم نوح و طوايف بعد از نوح پيامبرانشان را تكذيب كردند و هر امتى به دستگيرى پيامبر خود همت گماشت و به باطل جدال كرد تا حق را پايمال سازد اما من آنها را گرفتم و چه سخت است عذاب و بدينسان فرمان عذاب پروردگارت بر كافران حتمى شد كه آنها همه اهل آتشند ."
كفار و مشركين در ابتداى بعثت پيامبر بر مسلمانان تسلط داشتند و مؤمنين منتظر فرج الهى بودند و روزى را انتظار مىكشيدند كه كفار يا مسلمان شوند يا هلاك گردند. اما در مدت سيزده سال حضور پيامبر در مكه و پس از آن تا سال هشتم هجرى، همواره مسلمانان در فقر و اقليت و فشار بودند و با انواع ستمهاى كفار و تهديدات و جنگهاى آنها دست و پنجه نرم مىكردند تا آنكه با فتح مكه حكومت اسلامى گسترش يافت، جايگاه پيامبر تثبيت گرديد و مؤمنين نفسى به راحتى كشيدند. شايد تا قبل از فتح مكه بعضى مسلمانان از آن همه سختى و شدت طاقتشان طاق شده بود و نزديك بود درونشان به همان كفر سابق گرايش يابد، لذا خداى تعالى در اين آيه مىفرمايد:
اين كفار و مشركين و برترى فعلى آنها بر مؤمنين مخصوص امروز نيست، بلكه در زمان پيامبران پيشين نيز همين بود؛ حضرت نوح پس از سال ها دعوت به خدا، تنها ٨٣ نفر به او ايمان آوردند و چه زجرها كه همين ٨٣ نفر از آن كفار نديدند و بالاتر از همه، زجرهاى خود حضرت نوح بود. اقوام بعد از او نيز يعنى قوم ابراهيم و قوم لوط و قوم عاد و قوم ثمود و قوم شعيب و فرعونيان همه در پى آزار مؤمنين و پيروان پيامبران بودند و هميشه اين كفار بودند كه از نظر نفرات و امكانات بر مؤمنين برترى داشتند و همتشان معطوف به ضرب و شتم و بازداشت و اخراج و حتى قتل پيامبرانشان بود.
هركجا مىتوانستند با مجادله باطل و مغالطه در حق سعى در پايمال كردن برهان حق مىنمودند و معمولاً با به رخ كشيدن فقر انبياء و عدم برخوردارى آنها از امتيازات اشرافى گرى، آنها را تخطئه مىكردند و در دعوى رسالتشان خدشه وارد مىساختند.
با وجود آنكه وضع كفار در ظاهر بهتر و برترى همه جانبه از آن آنها بود، اما چون مهلتشان به پايان رسيد، عذاب الهى كفار و مشركين را فرو گرفت و طومار عمرشان را در هم پيچيد، در اسلام نيز با فتح مكه بساط بت پرستى مكّيان جمع شد و مهمترين عامل آزار و اذيت مسلمانان و شخص پيامبر از هم پاشيد. هنگام ورود پيامبر به مكه، با اراده خداوند، كفار چنان غافلگير شدند كه جز تسليم در مقابل پيامبر راهى بر ايشان باقى نماند. اگرچه بسيارى از مردم مكه دوست مىداشتند ايمان بياورند، اما ترس از دست دادن جان و مال و اخراج از شهر، مانعشان مىشد.
هركس مىخواست به مدينه هجرت كند، مىبايست قيد همه داراييهايش را بزند و مخفيانه جان خود را بردارد و بگريزد. در تاريخ است كه فرزند يكى از اشراف مكه به خاطر آنكه اسلام آورده بود، خانوادهاش او را عريان در بيابان رها كردند، بطورى كه از ميان زبالهها ساترى براى پوشاندن عورت خود پيدا كرد و با همان وضع به مدينه آمد و معلوم است كه همه چنين ايمانى نداشتند. لذا با ورود سپاهيان اسلام به مكه عدهاى با آغوش باز اسلام را پذيرفتند، اما بعضى ديگر كه معمولاً از اشراف و بزرگان كفار بودند، متحيّر و نگران، منتظر بودند ببينند پس از آن همه شرارتها و دشمنيها پيامبر چه حكمى درباره شان صادر مىكند. از آن طرف بعضى مسلمانان نادان كه هنوز اسير سركشىهاى جاهلى بودند، گمان كردند زمان انتقام فرا رسيده و وقت آن است كه عقده سالها اذيت و آزار را اكنون خالى كنند، به همين سبب يكى از پرچمداران سپاه اسلام، با ورود به مكه فرياد برآورد كه امروز روز انتقام است.
پيامبر كه از اين سخن ناراحت شدند، بلافاصله دستور دادند پرچم را از او بگيرند و اين شعار را سردهند: «اليوم يوم المَرحَمة؛ امروز روز مرحمت است». پس از آن پيامبر سران مشركان را جمع كرد و به آنها فرمود: امروز چه انتظارى از من داريد؟ آنها گفتند: أخٌ كريم: تو برادر مهربان و بخشندهاى. پيامبر فرمود: "لا تثريب عليكم اليوم؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست"(يوسف٩٢). و اين همان سخنى بود كه يوسف به برادران خود گفت. پس از آنكه در مقابل عظمت و جلالت او سر خجلت به زير افكنده، شرم از عمل گذشته خويش داشتند. حتى رسول خدا خانه ابوسفيان را كه مركز دسيسه و توطئه عليه اسلام و شخص پيامبر بود، خانه امن خواند و فرمود هركس در آنجا وارد شود در امان است. اين نوع برخورد چيزى ماوراى سياست مادى و در واقع تجسم رحمت الهى است و پيامبر با اين كار به همه آيندگان روش صحيح حاكميت انسانى را آموخت.
مىتوان گفت اسلامى كه امثال ابوسفيان با زور اسلحه پذيرفتند در واقع مصداق "فأخذتهم" و همان عقوبتى بود كه خداوند كفار اقوام گذشته را بدان دچار كرد. چرا كه پذيرش اسلام براى اين افراد عذابى دردناك بود، از آن جهت كه مانند ديگر مسلمانان مىشدند و در رديف پايينترين طبقه جامعه قرار مىگرفتند و ديگر نمىتوانستند "من من" كنند. همچنانكه خود پيامبر نيز این چنين بودند؛ لباس و مسكنى بسيار ساده داشتند، بر الاغ سوار مىشدند و با دست خود شير مىدوشيدند. در جلساتشان دايره وار مىنشستند و اگر كسى تازه وارد مىشد نمىفهميد كه چه كسى پيامبر است. علاوه بر آنكه سران مكه بار سنگين اعمال گذشته شان نيز وبال گردنشان بود و شرمندگى از آنها مايه خجالت و سرشكستگى و لكه ننگى بر پيشانيشان بود كه اگر مىفهميدند مىبايست از اين شرم بميرند.
وَ كَذلِك حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّك؛ منظور از «"كلمة ربّك" اراده خداى تعالى است كه بر اين قرار گرفته كه آدمى با اختيار خود و طلب از خداى تعالى و همچنين با تسليم و رضا در برابر تقديرات الهى و نيز به وسيله دستگيرى و هدايت ائمه هدىعليهم السلام عشق كامل خداى تعالى را درك كند و اتصال موجودات عالم به او و همراهى او با آنها را بفهمد و به آنچه خداوند در خلقت او نهاده يعنى به فعليت رساندن اسماء و صفات او دست يابد، تا يكتائيش را به شهود بنشيند و لذتى را كه در رسيدن به اين مدارج است، بچشد و پس از آن به ملاقات پروردگار نائل آيد در حالى كه همه قلب و روح و هدفش خداى تعالى گشته، هيچ منيّتى از او نمانده باشد. اين اراده پروردگار و كلمه او درباره مؤمنين است و آنهايند اصحاب الجنّة و اصحاب النّور.
اصحاب به معناى هم صحبت و همراه است. چنين كسانى با نور پروردگار همراه خواهند شد و هر كجا كه پا بگذارند، تمام موجودات عالم به استقبالشان مىآيند و در برابرشان خاضع و تسليم مىگردند. نه تنها آسمان و زمين و آنچه در آنهاست، بلكه موجودات عالم ديگر و فرشتگان نيز براى ايشان خاضع و تسليم مىشوند، لذا در روايت است كه چون مؤمن را در قبر مىگذارند، زمين مىگويد اى مؤمن، هنگامى كه تو بر من راه مىرفتى، من مشتاق بودم و دوست مىداشتم در درون من آيى تا فراخى و گشايش در قبرت ايجاد كنم و پس از آن به اندازهاى كه چشم كار مىكند، همه روح و رضوان مىبيند و باغى از باغهاى بهشت به رويش گشوده مىشود. در طرف ديگر كسانى كه همه خواسته شان خوردن و خوابيدن و شهوترانى كردن است و همه قلبشان را ثروت و مال پر كرده، مست طلاها و املاك و داراييهايشان هستند يا فراوانى هواداران و طرفدارانشان از خود بيخودشان كرده است، اينان همان كسانى هستند كه به تعبير قرآن چشم دارند اما نمىبينند، گوش دارند اما نمىشنوند و قلب دارند، اما نمىفهمند؛ "وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِك كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِك هُمُ الْغافِلُونَ". "بى ترديد بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريدهايم؛ آنها دلهايى دارند بى ادراك و چشمانى كه با آن نمىبينند و گوشهايى كه با آن نمىشنوند؛ آنان مانند چهارپايانند، حتى گمراهتر از آنها؛ همانهايند غفلت زدگان." (اعراف ۱٧٩) در حقيقت اين افراد جز ماديات و لذات مادى چيزى نمىبينند و نمىشنوند و نمىفهمند و هرگز لذات عالى معنوى را درك نمىكنند، لذا همچون چهارپايانند.
البته غالب افراد مؤمنى كه دوست اهل بيت هستند و محبت ايشان را در دل دارند، مردمى خداجو و تابع دستورات ائمهاند و معمولاً متوجه وضع خود مىباشند و اين چنين غرق ماديات و دنيا نمىگردند. گروه ديگرى نيز هستند كه اگرچه چندان به دنبال پول و ماديات نيستند، اما فهم پايينى دارند و خيلى زود گول مىخورند. به عنوان مثال شخصى نزد يكى از علما رفت و گفت: آيا اجازه مىدهيد مقدار نماز و روزه استيجارى به فلانى - يكى از طلبه ها - بدهم؟ شخص عالم پرسيد: چطور آدمى است، آيا او را مىشناسى؟ گفت: بله آقا همه چيزش به قاعده است؛ محاسنش به قاعده است، عمامهاش به قاعده است. او اگرچه شخصى بدى نبود، اما خوبى را تنها در ظاهر و به قاعده بودن لباس و ريش مىديد.
يا نقل مىكنند آقا ضياء عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى به يكى از شهرها رفتند و مردم به استقبالشان آمدند. سيد ابوالحسن اصفهانى مرجع تقليد بود، اما هيكلى لاغر داشت و آقا ضياء عراقى از علما بود، اما مرجع نبود و هيكلى فربه و چاق داشت. مردم گمان مىكردند آقا ضياء مرجع است و دست او را مىبوسيدند و خوش آمد گويى مىكردند. هرچه آقا ضياء مىگفت: مرجع تقليد ايشان هستند، عده ای اعتنا نمىكردند. البته افراد اين چنينى را خداوند به خاطر كمى فهمشان عذاب نمىكند و به بهشت داخل مىكند به شرط آنكه مرتكب ظلم و تجاوزى نشوند.
اما دسته سوم كسانى هستندكه دنبال دنيايند. برخى از آنها اظهار دين مىكنند و با تازيانه دين استر دنيايشان را مىرانند و برخى ديگر رسماً دين را كنار گذاشته كارى به آن ندارند. به نظر بنده بيشتر مردم ايران در عصر حاضر از گروه اول هستند و گروه دوم و سوم بسيار كمترند. دليل اين سخن نيز آن است كه وقتى مردم نداى حق طلبانه امام خمينى را شنيدند به ميدان آمدند و به او لبيك گفتند، با آنكه به نظر مىرسيد جو مسموم دوران شاهنشاهى اكثريت مردم را به غفلت و هوی و هوس كشانده است.
No comments:
Post a Comment