هنوز
از مرگ ندا در خیابان، که به ضرب گلولهی جلادان جان باخت، اندوهگینم!
هنوز
از تجاوزی که پشت درهای بسته به ترانه شد، خشمگینم!
هنوز؛
برای شیرین دختر مبارز کرد، دلتنگم!
و به آرزویی که در سرداشت می اندیشم!
آرزو داشت: "وکیل شود!!!"
تا به انسانهای بیگناه و بی پناه کمک کند!
هنوز
دلواپس سکینه سرپرست خانوادهام!
به دستان نیازی که فرزندانش به سوی ما گشودهاند فکر میکنم!
به کودکانی که تنها آرزویشان زنده ماندن مادر است!!
مادری که بیمار نیست ...!
اما
قصد زنده به گور کردنش را دارند!
به لحظه لحظهی زندگی زینب میاندیشم؛
چگونه در سلولش با مرگ دست و پنجه نرم میکند؟!
به آرزوی زینب که دیدن یک ستاره است میاندیشم.
سعی میکنم؛
در خواب یک ستارهی سرخ ببینم!
شاید لحظهای تصور کنم به آزادی و برابری رسیدهایم!
من هنوز
اندوهگینم
خشمگینم
دلتنگم
دلواپسم
دلگیرم
بغضم
اشکم
خشمم
فریادم
چگونه از پرپر شدن الناز برایت بگویم؟
الناز را به کدامین جرم ناکرده پرپرش کردید؟؟!!
شرکت در تظاهرات
عضویت در یک حزب
یا به جرم عاشقی؟
نه! نه! نه!!!
فقط به جرم زیبایی
به جای لباس سفید عروسی ای کفتاران پیر به او کفن پوشاندید!
و من هنوز سراپا خشم و فریاد ایستادهام!
No comments:
Post a Comment