Wednesday, June 16, 2010

نامه فرزند علی تاری به پدرش پس از 75 روز انفرادی

جرس: فرزند علی تاری، رئیس ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در بابلسر که چندی پیش در زندان دچار حمله قلبی شد، با نوشتن نامه ای به شرح روزهای دلتنگی پرداخته است.

او در این نامه نوشته است: عده ای تصور کردند اگر زندانیت کنند، اگر با چشم بند و دست بند و پابند از مقابل‌ مان بگذری، می توانند تو را و ما را و اعتقاداتمان را کوچک کنند. اما نمی‌دانند که خاطره لبخند و میراث امید و پایداریت چه اندازه بزرگ‌ترمان کرده است و تو را بیش از پیش محبوب تر و آنان چه خوش خیال و غافل‌اند که مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین...

علی تاری بیش از 75 روز است که در سلول انفرادی در زندان متی کلای بابل به سر می‌برد و به تازگی خبر حمله قلبی وی در زندان به خانواده‌اش رسید.

متن کامل این نامه که در اختیار جرس قرار گرفت، به شرح زیر است:

برای پدرم که هفتاد روز آفتاب را ندید...
نمی دانی که این روزها آفتاب چه بی رمق بر ما می تابد و می دانم که می دانی این هفتاد روز چه ناباورانه و تلخ گذشت... روزهای خالی از تو، و جای خالی تو که دلتنگی هایمان هم پرش نمی‌کند... و چه دلتنگی بی پایانی ست... اما شکی نیست که این آزمون بزرگ همگی ماست و بی شک خیر و حکمتی در آن است که بیش از پیش به خدایمان نزدیک شویم و بدانیم لطف اوست که این همه صبورمان کرده...

روزها گذشت و نبودنت را نا امید از عدالت و با امید به روشنی راهت، با ایمان به پاکی اعتقادت طاقت آوردیم و در این دوران تنها صبر و ایمان یاریمان می کند؛ صبری که "دیگران" ندانند چقدر دلتنگ توییم و ایمانی که در برابر تهمت های نامردمان لحظه ای از اعتقادمان به تو کم نکرد. عده ای تصور کردند اگر زندانیت کنند، اگر با چشم بند و دست بند و پابند از مقابلمان بگذری ،می توانند تو را و ما را و اعتقادمان را کوچک کنند. اما نمی دانند که خاطره ی لبخند و میراث امید و پایداریت چه اندازه بزرگ ترمان کرده است و تو را بیش از پیش محبوب تر و آنان چه خوش خیال و غافلند که مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین...

می دانم که تلخ است که روز معمار را به دخترت، روز زن را به همسرت و تولد پسرت را فقط توانستی به تقویم تبریک بگویی اما برای ما شیرین بود که دیدیم با اینهمه، ذره ای نشکستی و در زیبا ترین لحظه ی این روزها گفتی که خیالمان راحت باشد که مثل رستم ایستاده ای و ما خیالمان راحت است همان طور که تو می خواستی...

روزهای بی تو برایمان به یوم تبلی السرائر می ماند، چقدر دشمنانمان را شناختیم و دوستانمان را بهتر... اما دوستان نویی داریم که از خانواده هم نزدیک ترند... و ما و این خانواده بزرگ ترت بی صبرانه انتظار روزی را می کشیم که همه با تو به نظاره ی آفتاب بنشینیم.

No comments:

Post a Comment